برچسب : نویسنده : مجتبی غلامی yaalimadad بازدید : 163
حضرت یحیی (ع( حضرت یحیی بن زکریا یکی از پیامبران بنی اسرائیل است که نام مبارک ایشان پنج بار در قرآن آمده است. چنانکه قبلاذکر شده،حضرت زکریا(ع) با بانویی به نام ایشاع (یا حنانه) خاله حضرت مریم (ع) ازدواج کرد. سالها گذشت وهر دو به سن پیری رسیدند ولی دارای فرزند نشدند.سرانجام زکریا (ع) در کنار محراب مریم (ع) غذاها میوه های بهشتی دید، دریافت که باید امیدوار خدا بود، با اینکه صد و بیست سال از عمرش گذشته بود وهمسرش 98 سال داشت از درگاه خداوند تقاضای داشتن فرزند کرد. سرانجام فرشتگان به او بشارت دادند که خداوند پسری به نام یحیی (ع) به تو عطا خواهد کرد ، و چنین نامی تا کنون کسی نداشته است. حضرت یحیی (ع) در کودکی به مقام نبوت رسید ، و خداوند در همین سن آنچنان او را از عقل و درایت و هوش برخوردار نمود که شایستگی مقام نبوت را پیدا کرد .مقام یحیی (ع) در پیشگاه خداوند چنان در سطح بالایی است که خداوند می فرماید: (و سلام علیه یوم ولد ویوم یموت ویوم یبعث حیا)؛ و سلام بر او آن روز که تولد یافت، و آن روز که می میرد، وآن روز که زنده و برانگیخته می شود. از امتیازات حضرت یحیی (ع) اینکه:خداوند اورا به عنوان تصدیق کننده ی نبوت حضرت مسیح (ع) وبه عنوان رهبر،و بسیار عفیف وپرهیزکار وپیامبری از صالحان معرفی می کند. گرچه از ظاهر آیه 12سوره ی مریم استفاده می شود که او دارای کتاب مستقل بوده، ولی منظور از کتاب در این آیه، همان تورات است. او مروج آیین موسی (ع) بود، وقتی که عیسی(ع) به مقام نبوت رسید،به او ایمان آورد، ومروج آیین مسیح (ع) گردید.حضرت یحیی(ع)سه سال یا شش ماه بزرگ تر بود. شباهت عیسی (ع)ویحیی (ع) و همدلی آنها با یکدیگر حضرت یحیی (ع) وحضرت مسیح (ع) نسبت به هم شباهت های زیادی در امور زیر داشتند: زهد و پارسایی فوق العاده. ترک ازدواج،که آنها بر اثر شرایط خاص زندگی برای تبلیغ احکام الهی مجبور به سفرهایی بودند وناچار مجرد زندگی می کردند. تولد اعجاز آمیز، که یحیی در سنین پیری پدر ومادر،از آنها به دنیا آمد. وعیسی بدون پدر متولد شد. یحیی وعیسی، با یکدیگر خویشاوندی نزدیک داشتند(یحیی پسر خاله ی حضرت مریم(ع) مادر عیسی (ع) بود.) شباهت دیگر اینکه هردو در کودکی به مقام نبوت رسیدند. یحیی و عیسی(ع) با همدیگر الفت و انس خاصی داشتند،وهمچون دو برادرعرفانی،ارتباط تنگاتنگی در میانشان بود. تا آنجا که در روایت آمده: مدتی پس از فوت حضرت یحیی(ع) حضرت عیسی (ع) که از فراق او دلتنگ شده بود، کنار قبر یحیی (ع) آمد واز درگاه خدا خواست تا یحیی (ع) را زنده کند.دعایش به اجابت رسید، یحیی یحیی(ع) زنده شد واز میان قبر بیرون آمد و به عیسی (ع) گفت؛(از من چه می خواهی؟) عیسی (ع) گفت:(می خواهم بامن انس و الفت بگیری همانگونه که در دنیا با هم مانوس بودیم.) یحیی (ع)گفت:(ای عیسی! هنوز از مرارت وسختی مرگ، آرامش نیافته ام،می خواهی مرا به دنیا باز گردانی !تا بار دیگر به سختی مرگ مبتلا شوم.)این را گفت و سپس به قبر خود بازگشت. در روایات معراج آمده،پیامبر اسلام فرمود:در شب معراج هنگام سیر در آسمانها، وقتی که به آسمان دوم رسیدم،ناگاه دو مرد شبیه هم را دیدم، به جبرئیل گفتم:اینها کیستند؟ گفت:(دو پسر خاله ی همدیگر،یحیی و عیسی(ع)هستند.) بر آنها سلام کردم،وآنها بر من سلام کردند، برای آنها از درگاه خدا طلب آمرزش کردم،آنها نیز برای من طلب آمرزش نمودند،وبه من گفتند:(آفرین به برادر شایسته و پیغمبر شایسته.) از شباهت های یحیی (ع) با عیسی (ع) اینکه یحیی (ع)را طاغوت زمانش کشت وسرش را از بدنش جدا کرد.در مورد حضرت مسیح(ع) نیز طاغوتیان زمان می خواستند او را به دار آویزان کنند،که شباهتی رخ داد وشخص دیگری را بجای عیسی (ع) کشتندوعیسی (ع) بسوی آسمان ها صعود نمود. پیامبری حضرت یحیی (ع) در خردسالی در آیه 12 سوره مریم می خوانیم ؛خداوند می فرماید:ای یحیی!کتاب(خدا) را با قوت بگیر وما فرمان نبوت را در کودکی به او دادیم.) حضرت زکریا (ع)وقتی که به شهادت رسید،حضرت یحیی (ع) خردسال بود،مقام نبوت به او رسید.و این امتیازات حضرت یحیی (ع)استکه نخستین پیامبری بود که در کودکی به پیامبری رسید.درست است که دوران شکوفایی عقل انسان معمولا حد ومرز خاصی ندارد ولی میدانیم که همیشهدر میان انسانها افراد استثنائی وجود دارند. چه مانعی دارد که خداونددرشرایط خاصی، بعضی از پیامبران یا امامان (ع) را در همان خردسالی، شایسته ی مقامات عالی کند. قیام یحیی به امور در خردسالی مدتی بود که بنی اسرائیل بدون پیامبر ورهبر مانده بودند وهمین امر موجب آشوب و بروز بلاهای بسیار در میانشان شده بود،تا آن هنگام که حضرت یحیی (ع) به هفت سالگی رسید. آن حضرت در این سن و سال برای هدایت مردم قیام کرد ودر محل اجتماع مردم سخنرانی نمود. پس از حمد وثنای الهی، ایام خدا را به یاد مردم آورد،و هشدار داد که گرفتاری ها وبلا ها بر اثر گناهانی است که در میان بنی اسرائیل رایج شده، و عاقبت نیک از آن پرهیزکاران است، وآنها را به آمدن حضرت مسیح بشارت داد. روزی کودکان نزد یحیی (ع) آمدند وگفتند:(بیا برویم و با هم بازی کنیم.)یحیی (ع) در پاسخ فرمود:( ما برای بازی کردن آفریده نشده ایم.)آری یحیی (ع) در همان خردسالی ره صد ساله می پیمود، هرگز به کارهای بیهوده دست نمی زد، واهداف منطقی وسودمند را بر سرگرمیهای بی حاصل،ترجیح می داد. خوف و پارسایی یحیی (ع) در خردسالی یحیی (ع) در همان خردسالی از پارسایان برجسته بود. هرگز دلبستگی به دنیا نداشت و همواره به خدا و آخرت می اندیشید. او در عصر پدرش زکریا(ع) به مسجد بیت المقدس وارد شد، راهبان و دانشمندان عابد را دید که پیراهن موئین وکلاه پشمینه و زبر پوشیده اند و با وضع دلخراشی خود را به دیوار مسجد بسته اند ومشغول عبادت هستند،یحیی (ع) با دیدن آن منظره نزد مادرش آمد وگفت:( برای من پیراهن موئین و کلاه پشمینه بباف تا بپوشم وبه مسجد بیت المقدس بروم و با راهبان وعلمای عابد بنی اسرائیل به عبادت خدا اشتغال بورزم.)مادرش گفت:(صبر کن تا پیامبر خدا پدرت بیاید و با او در این مورد مشورت کنیم.) صبر کردند تا حضرت زکریا(ع) آمد، مادر یحیی (ع) جریان را به حضرت زکریا (ع) خبر داد، زکریا (ع) به یحیی(ع) گفت:( چه موجب شده که به این فکرها افتاده ای ،با اینکه هنوز کودک هستی؟) یحیی (ع) گفت:( پدر جان! آیا ندیده ای افرادی را که کوچکتر از من بودند، حادثهی مرگ را چشیدند؟) زکریا گفت: آری چنین افرادی را دیده ام. آنگاه به مادر یحیی (ع) دستور داد تا چنان لباس وکلاه را برای یحیی آماده سازد. مادر به این دستور عمل کرد، یحیی (ع) لباس و کلاه زبر و موئین پوشید و به مسجد بیت المقدس رفت و در کنار عابدان و راهبان ، مشغول عبادت شد وآنقدر در عبادت ریاضت کشید که پیراهن موئین گوشت بدنش را آب کرد. روزی به بدن لاغر و نحیف خود نگاه کرد و گریست.خداوند به یحیی (ع) وحی کرد:( آیا به خاطر آنکه اندامت را نحیف و لاغر می بینی گریه می کنی، به عزت و جلالم اگر یکبار بر آتش دوزخ نظر افکنده بودی،به جای پیراهن بافته شده سفت و زبر ، پیراهن آهنین می پوشیدی.) یحیی (ع) بسیار گریه کرد، به گونه ای که آثار سخت گریه در چهره اش آشکار شد، این خبر به مادرش رسید،او نزد پسرش یحیی(ع) آمد، از سوی دیگر زکریا نیز آمد و عتما و راهبان اجتماع کردند،زکریا (ع) وقتی وضع دلخراش را از یحیی(ع) دید فرمود:(پسر جان! این چه حالی است که در تو می نگرم، من از در گاه خدا خواستم تا تو را به من ببخشد، و به این وسیله تو چشمم را روشن سازی.) یحیی(ع) گفت: پدر جان تو مرا به این کار و حال امر نمودی. زکریا (ع) گفت: کی تو را چنین دستور دادم؟ یحیی(ع) گفت:( آیا نگفتی بین بهشت و دوزخ عقبه(گردنه ای) است که جز گریه کنندگان از خوف خدا ، کسی از آن عبور نمی کند؟) زکریا (ع) فرمود:( حال که چنین است به کوشش خود ادامه بده، وحال و شان تو غیر از حال و شان من است.) یحیی (ع) برخاست و پیراهن موئین خود را از تن بیرون آورد،و به جای آن دو قطعه نمد ( لباس سفت ) به او داد، و اورا به حال خودش رها ساخت. یحیی(ع) آنقدر از خوف خدا گریه کرد که اشکهایش جاری شد، و آن دو قطعه نمد از اشکهای او خیس شدند، وقطره های اشکش از سر انگشتانش فرو می چکید. زکریا (ع) وقتی که حال و وضع پسرش یحیی(ع) را مشاهده کرد، سرش را به جانب آسنان بلند کرد و گفت:(خدایا! این پسر من است، و این اشکهای چشمانش می باشد ای خدایی که مهربانترین مهربانان هستی.) خوف شدید یحیی (ع) از خدا هرگاه حضرت زکریا (ع) می خواست بنی اسرائیل را موعظه کند ، به طرف راست و چپ نگاه می کرد،اگر یحیی (ع) را در میان جمعیت می دید از بهشت و دوزخ سخنی نمی گفت. روزی بر مسند نشست تا بنی اسرائیل را موعظه کند ،یحیی(ع) را که عبایش را بر سر نهاده بود، وارد مسجد شد و در گوشه ای در میان جمعیت نشست. زکریا (ع) به جمعیت نگریست،و یحیی (ع) را ندید ، آنگاه در ضمن موعظه فرمود:( ای بنی اسرائیل! دوستم جبرئیل از جانب خداوند به من خبر داد که در جهنم کوهی به نام (سکران) وجود دارد، در پائین این کوه دره ای است که نامش (غضبان) است، زیرا غضب خدا در آن وجود دارد، ودر میان آن دره چاهی هست که طول آن به اندازه ی مسیر صد سال راه است، در میان آن چاه چند تابوت از آتش وجود دارد و در میان هر یک از آن تابوت ها چند صندوق آتشین و لباس آتشین و زنجیره های آتشن هست.) یحیی (ع) تا این سخن را شنید برخاست و با شیون، فریاد کشید و گفت: (وای بر من از غافل شدنم از کوه سکران!) سپس حیران و سرگردان، سراسیمه از مجلس خارج شد. زکریا(ع) بی درنگ از مجلس بیرون آمد و نزد مادر یحیی (ع) رفت و ماجرا را به او خبر داد ، و به او گفت: (هم اکنون برخیز و به جستجوی یحیی (ع) بپرداز ، من ترس آن دارم که دیگر او را نبینم مگر اینکه دستخوش مرگ شده باشد.) مادر یحیی (ع) برخاست و از شهر خارج شد و به جستجوی یحیی (ع) پرداخت ، در بیابان چند نفر جوان را دید ، از آنها جویای یحیی (ع) شد ، آنها اظهار بی اطلاعی کردند ، مادر یحیی (ع) همراه آن جوانان به جستجو پرداختند تا چوپانی را در بیابان دیدند ، مادر یحیی (ع) از او پرسید: (آیا جوانی با قیافه چنین و چنان ندیدی؟) چوپان گفت: (گویا در جستجوی یحیی پسر زکریا (ع) هستی؟) مادر یحیی (ع) گفت: (آری ، او پسر من است ، نامی از دوزخ در نزد او بردند ، او بر اثر شدت خوف ، سراسیمه سر به بیابان گذاشته و رفته است.) چوپان گفت: من همین ساعت او را در کنار گردنه فلان کوه دیدم که پاهایش را در میان گودال آب فرو برده و چشم به آسمان دوخته بود و چنین مناجات می کرد: (و عزتک مولای لاذقت بارد الشراب حتی انظر منزلتی منک ؛ ای خدا و ای مولای من ، به عزتت سوگند آب خنک ننوشم تا بنگرم که در پیشگاه تو چه مقامی دارم؟) مادر یحیی (ع) به سوی آن کوه حرکت کرد ، یحیی (ع) را در آنجا یافت ، نزدیکش رفت و سرش را در آغوش گرفت و او را سوگند داد که برخیزد و با هم به خانه بازگردیم. یحیی (ع) برخاست و همراه مادر به خانه بازگشت ، مادرش از او پذیرایی گرمی کرد ، ولی او در آن حال احساس لغزش نمود و برخاست و همان لباسهای زِبر موئین را از مادرش طلبید و پوشید و به سوی مسجد بیت المقدس حرکت کرد تا در آنجا به عبادت خدا بپردازد. مادرش از رفتن او جلوگیری میکرد ، زکریا (ع) به مادر یحیی (ع) فرمود: (دعیه فان ولدی قد کشف له عن قناع قبله و لن ینتفع بالعیش ؛ رهایش کن ، این پسرم به گونه ای است که پرده حجاب از روی قلبش برداشته شده که زندگی دنیا هرگز روح و روانش را اشباع نمی کند و به او سود نمی بخشد.) یحیی (ع) خود را به مسجد بیت المقدس رسانید و در کنار علما و عابدان بنی اسرائیل به عبادت خدا پرداخت و همچنان تا آخر عمر به آن ادامه داد.) وارستگی حضرت یحیی (ع) و گفتگوی او با ابلیس زهد و پارسایی حضرت یحیی (ع) در سطح بسیار بالایی بود ، هرگز در زندگی او دلبستگی به دنیا نبود ، او ساده می زیست ، عذایش بیشتر سبزیجات و نان جو بود و به اندازه تامین یک شبانه روز خود غذا نمی اندوخت. روزی دارای یک قرص نان جو گردید ، ابلیس نزد او آمد و گفت: (تو می پنداری زاهد هستی با اینکه برای خود یک قرص نان اندوخته ای؟) یحیی (ع) جواب داد: ای ملعون! این قرص نان به اندازه قوت (و مورد نیاز یک شبانه روز) من است. ابلیس گفت: کمتر از قوت ، برای کسی که می میرد کافی است. خداوند به یحیی (ع) وحی کرد ، این سخن ابلیس را (که سخن حکمت آمیز است) فراگیر. روز دیگری ابلیس نزد یحیی (ع) آمد ، یحیی (ع) او را شناخت و به او گفت: (هرچه دام و نیرنگ و وسائل فریب دادن را داری برای من به کار گیر.) (تا ببینم می توانی مرا گول بزنی.) ابلیس جواب مثبت داد و فردای آن روز را برای این کار تعیین کرد ، یحیی (ع) در میان کوخی که داشت ماند و درِ آن را بست ، چندان نگذشت ناگاه ابلیس از سوراخی که در دیوار آن کوخ بود وارد شد ، یحیی (ع) او را در هیئت و قیافه ای بسیار عجیب دید که دارای زرق و برق و انواع وسایلی بود که برای به دام انداختن انسانها بکار می گرفت ، همه را با خود آورده بود ، تا یحیی (ع) را به خود جذب کند. یحیی (ع) از او سوالاتی کرد و از جمله پرسید: (چه چیزی از همه بیشتر چشم تو را روشن می سازد؟) ابلیس گفت: (زنها ، آنها تله ها و دامهای من هستند (توسط زرق و برق آنها ، دلها را می ربایم و انسانها را گمراه می کنم.) هرگاه نفرین ها ولعنت های صالحان در مورد من مرا غمگین می کند ، نگرانی خودم را به وسیله ی آنها آرامش می دهم.) یحیی (ع) پرسید: (آیا هیچگاه بر من چیره شده ای؟) ابلیس گفت: نه ، ولی تو دارای یک خصلت هستی که مرا خشنود کرده (و امیدوار نموده که بتوانم به وسیله ی این خصلت بر تو راه یابم.) یحیی گفت: آن خصلت چیست؟ ابلیس گفت: تو سیر خورنده هستی ، امید آن را دارم که از همین راه وارد شوم و تو را از بعضی شب زنده داری و نمازهای شب باز دارم. یحیی (ع)به این موضوع توجه و دقت مخصوص کرد و به ابلیس گفت: (انی اعطی الله عهدا الا اشبع من الطعام حتی القاهُ ؛ من با خدا عهد کردم که هیچگاه تا آخر عمر ، از غذای سیر نخورم.) ابلیس گفت: (من هم با خدا عهد کردم تا آخر عمر هیچ مسلمانی را نصیحت نکنم.) سپس ابلیس از نزد یحیی (ع) رفت و دیگر هرگز نزد یحیی (ع) نیامد. به این ترتیب یحیی (ع) مراقب بود که هر گونه اعمال زمینه ساز نفوذ شیطان را از خود دور سازد. موعظه کافی از یک مرد اعدامی امام صادق (ع) فرمود: مردی به محضر حضرت عیسی (ع) آمد و عرض کرد :( ای روح خدا زنا کرده ام، مرا (اجرای حد ) پاک ساز. حضرت عیسی (ع) پس از تحقیق و بررسی، به اقرار صحیح او اطمینان کرد، و سپس اعلام عمومی نمود، جمعیت بسیاری اجتماع کردند آن شخص را در میان گودالی نهادند تا سنگبارانش کنند. او گفت: در میان جمعیت، هر کس بر گردنش حد است، از اینجا برود، همه ی جمعیت رفتند، فقط حضرت عیسی (ع) و حضرت یحیی (ع) ماندند. یحیی (ع) ( که آن شخص توبه کننده را شخص خدا ترس و با معرفتی می دانست که خودش برای پاکسازی خود حاضر به اعدام شده، از طرفی در این لحظه همه ی غرور هایش محو شده و موعظه ی او اثر بخش خواهد بود) نزد او رفت و گفت:(ای گنهکار! مرا موعظه کن.) گنهکار گفت:(لا تخلین بین نفسک و بین هواها فترداک؛ بین خود و هوای نفست را آزاد نگذار که تو را از جاده ی حق بسوی پستی منحرف سازد. ) یحیی (ع) فرمود: باز مرا موعظه کن. گنهکار گفت:(لا تعیرن خاطئا بخطیئته؛ خطا کار را به خاطر خطایش سرزنش نکن.) یعنی: اگر خطا کار، قابل جذب است، او را سرکوب و نا امید نکن بلکه او را بسوی راه هدایت جذب کن. یحیی (ع) فرمود باز موعظه کن. گنهکار عرض کرد:( لا تغضب؛ خشم نکن و در حال خشم خود را کنترل کن.) حضرت یحیی (ع) این سه پند را برای نجات انسان کافی دانست، از این رو گفت:(حسبی؛ همین موعظه ها ما کافی است.) مقام ارجمند یحیی (ع) در پیشگاه خدا یحیی (ع) بر اثر پاک زیستی و رابطه تنگاتنگ با خدا، مقامش به جایی رسید که خداوند او را (در سوره ی مریم آیه 12 تا 15) به داشتن شش خصلت بر جسته ستوده سپس بر او سلام می کند، از جمله (در آیه 13 مریم) می فرماید:( و حنانا من لدنا و زکات و کان تقیا؛ ما یحیی (ع) را مشمول رحمت و محبت خود ساختیم، و پاکی روح و عمل به او دادیم، او انسان پرهیزکاری بود.) ابو حمزه می گوید:( از امام باقر پرسیدم: منظور از این آیه چیست؟ فرمود:منظور رحمت و لطف سرشار خدا به یحیی (ع) است.) عرض کردم تا چه اندازه؟ فرمود: رحمت و لطف خدا به یحیی (ع) به اندازه ای رسید که وقتی او خدا را صدا می زد و می گفت:(یا رب؛ ای پروردگار من!) خداوند بی درنگ می فرمود: (لبیک یا یحیی؛ بلی ای یحیی!) شهادت جانسوز یحیی (ع) به فرمان طاغوت شهوت پرست در بیت المقدس پادشاهی هوسباز به نام (هیرودیس) یا (هر دوش) بود، که از طرف قیاصره روم در آنجا فرمانروایی می کرد، برادرش بهنام فیلبوس دختری به نام ( هیرودیا) داشت.پس از آنکه فیلبوس از دنیا رفت، هیرودیس با همسر برادرش ازدواج کرد. هیرودیس شاه هوسباز، عاشق هیرودیا دختر زیبای بردرش شد بطوری که زیبایی هیرودیا او را در گرو عشق آتشین خود قرار داده بود، از این رو تصمیم گرفت با او که برادرزاده و دختر همسرش بود ازدواج کند. این خبر به پیامبر خدا یحیی (ع) رسید، آن حضرت با صراحت اعلام کرد این ازدواج بر خلاف دستورهای تورات است و حرام می باشد. سر و صدای این فتوا در تمام شهر پیچید و به گوش آن دختر (هیرودیا) رسید، او کینه ی یحیی (ع) را به دل گرفت، چرا که او را بزرگترین مانع بر سر راه هوسهای خود می دانست و تصمیم گرفت در یک فرصت مناسب از او انتقام بگیرد. ارتباط نامشروع هیرودیا با عمویش هیرودیس بیشتر شد، و زیبایی او شاه هوسران را شیفته اش کرد بطوری که هیرودیا آنچنان در شاه نفوذ کرد، که شاه به او گفت:( هر آرزویی داری از من بخواه که قطعا انجام خواهد یافت.) هیرودیا گفت: من هیچ چیز جز سر بریده ی یحیی (ع) را نمی خواهم، زیرا او نام من و تو را بر سر زبانها انداخته و همه ی مردم را به عیبجویی ما مشغول نموده است. در فراز دیگر تاریخ می خوانیم: شاه فلسطین هیرودیس،روز تولد خود را جشن می گرفت، و وقتی آن روز فرا رسید، هیرودیا از فرصت استفاده کرد، طبق راهنمایی مادرش، خود را بطور کامل آرایش کرد و لباس های زینتی پوشید و رقص کنان به مجلس جشن وارد شاه شد، همه ی اشراف بنی اسرائیل که در اطراف طاغوت بودند فریفته ی او شدند. هیرودیس که مست و مخمور شراب شده بود به او رو کرد و گفت: ( ای آفت دین و دنیا، هر چه می خواهی بخواه، اگر چه نصف مملکت باشد.) هیرودیا به مادرش مراجعه کرد و گفت: شاه چنین می گوید، چه بخواهم. مادر گفت: سر یحیی (ع) را بخواه زیرا او تو را از همسری پادشاه نهی و باز می دارد، و تا زنده است دست از نهی بر نمی دارد. هیرودیا به مجلس جشن وارد شد و گفت:( سر بریده ی یحیی (ع) را می خواهم.) و در این مورد اصرار کرد. سرانجام شاه مغرور که دیوانه ی هوس و عشق به هیرودیا شده بود، دستور داد یک طشت طلا حاضر نمودند، به ماموران جلادش گفت: بروید و یحیی (ع) را دستگیر کرده و به اینجا بیاورید. یحیی (ع) در این هنگام در زندان بود. ( و طبق پاره ای از روایات در محراب عبادت درمسجد بیت المقدس به سر می برد ) ماموران جلاد سراغ او آمدند و او را دستگیر کرده و به مجلس شاه بردند، شاه در همان جا فرمان داد سر از بدن او جدا کردند و سر بریده اش را در میان طشت طلا نهادند و آنگاه که هیرودیا تسلیم هوسهای شاه گردید، سر بریده ی یحیی (ع) به سخن آمد و در همان حال نهی از منکر کرد و خطاب به شاه فرمود:(یا هذا اتق الله لا یحل لک هذه؛ ای شخص از خدا بترس این زن بر تو حرام است.) به این ترتیب حضرت یحیی (ع) مظلومانه به شهادت رسید. یاد مکرر امام حسین (ع) از یحیی (ع) زندگی یحیی (ع) از جهاتی شباهت به زندگی امام حسین (ع) داشت، مانند اینکه: نام حسین (ع) همچون نام یحیی (ع) بی سابقه بود، و مدت حمل آنها به هنگامی که در رحم مادر بودند، شش ماه بود، و هر دو آنها قربانی هوسهای طاغوت زمانشان شدند و سرشان بریده شد. امام سجاد (ع) فرمود:( ما در سفر کربلا همراه امام حسین (ع) بیرون آمدیم، امام در هر منزلی که نزول می فرمود، و یا از آن کوچ می کرد، از یحیی (ع) و شهامت او یاد می کرد و می فرمود:( و من هوان الدنیا علی الله ان راس یحیی بن زکریا اهدی الی بغی من بغایا بنی اسرائیل؛ از پستی و بی ارزشی دنیا نزد خدا همین بس که سر یحیی بن زکریا را به عنوان هدیه بسوی فرد ستمگر و بی عفتی از ستمگران و بی عفت های بنی اسرائیل بردند.) آری امام حسین (ع) با این بیان می خواست اشاره به شهادت خود کند، که همچون یحیی (ع) به خاطر نهی از منکر، سرش را جدا می کنند و آن را نزد طاغوت هوسباز، یزید پلید می برند. امام صادق (ع) فرمود:(مرقد حسین (ع) را زیارت کنید و به او جفا نکنید که او سید جوانان بهشت است، و شبیه یحیی (ع) است که آسمان و زمین برای مظلومیت حسین (ع) و یحیی (ع) گریستند.) نیز روایت شده: جبرئیل به محضر پیامبر (ص) آمد و گفت:(خداوند هفتاد هزار نفر از منافقان را در مورد قتل یحیی (ع) ( توسط بخت النصر) کشت، و بزودی هفتاد هزار نفر از متجاوزان را بخاطر قتل پسر دخترت حسین (ع) بکشد.) مکافات عمل قاتل حضرت یحیی (ع) و سکوت کنندگان امام صادق (ع) فرمود: ( ان الله عز وجل اذا اراد ان ینتصر لاولیائه انتصر لهم بشرار خلقه . . . و لقد انتصر لیحیی بن زکریا (ع) ببخت نصر؛ همانا خداوند متعال هر گاه اراده ی یاری طلبی برای دوستانش کند، از بد ترین خلایقش برای آنها یاری می طلبد، چنانکه در مورد (انتقام گیری از خون یحیی(ع) ) از بخت النصر یاری طلبید.) وقتی که سر مقدس یحیی (ع) را از بدنش جدا نمودند، قطره ای از خونش بر زمین ریخت، و جوشید، و هر چه خاک بر سر آن ریختند، خون در حال جوشش، از میان خاک بیرون می آمد، و تلی از خاک بوجود آمد ولی خون از جوشش نیفتاد و تلی سرخ دیده می شد. طولی نکشید که یکی از یاغیان آن عصر به نام بخت النصر که قبلا هیزم کن بود و اراذل و اوباش را که با او دوست بودند، به دور خود جمع نمود و شورش کردند. آنها به هر جا که می رسیدند می کشتند و غارت می کردند تا به شهر بیت المقدس رسیدند و آنجا را تصرف نمودند و همه ی طاغوتیان و سران را با سخت ترین وضع کشتند، تا اینکه چشم بخت النصر به تل سرخی افتاد، پرسید این تل چیست؟ گفتند:مدتی قبل شاه این منطقه حضرت یحیی (ع) را کشت، و سرش را از بدنش جدا کرد. خون او به زمین چکیده و جوشید و هر چه بر سر آن خون خاک ریختند از جوشش نیفتاد، سرانجام تلی از خاک سرخ بوجود آمد و همچنان آن خون می جوشد. بخت النصر گفت: آنقدر از مردم اینجا را بر سر این تل بکشم تا خون از جوشش بیفتد.(این تصمیم نیز مکافات عمل مردم بیت المقدس و اطراف آن بود که در قتل مظلومانه ی یحیی (ع)سکوت کردند و به شاه هوسباز قاتل، اعتراض ننمودند.) به فرمان بخت النصر هفتاد هزار نفر از مرئم را روی آن تل کشتند تا خون یحیی (ع) از جوشش بیفتد،اما همچنان خون می جوشید. بخت النصر پرسید: (آیا دیگر شخصی در این منطقه باقی مانده است؟) گفتند:(یک پیرزن در فلان جا زندگی می کند.) گفت: او را نیز بیاورید و روی این تل بکشید. ماموران به این فرمان عمل کردند و آنگاه خون از جوشش افتاد. کشته شدن بخت النصر به دست یک غلام ایرانی بخت النصر پس از فتح شام و منطقه ی بیت المقدس و فلسطین، به بابل ( واقع در سرزمین عراق ) رفت، در آنجا شهری ساخت، وچاهی در آنجا حفر کرد وسپس حضرت دانیال پیامبر را دستگیر کرده و در میان آن چاه افکند، و ماده شیری را در میان آن چاه انداخت تا او را بدرد. ماده شیر، گل چاه را می خورد، و از شیر خود به دانیال می نوشانید. پس از مدتی خداوند به یکی از پیامبران وحی کرد، کنار فلان چاه برو و به دانیال (ع) آب و غذا برسان. او کنار آن چاه آمد و صدا زد ای دانیال! دانیال گفت: بلی ، صدای دوری می شنوم. آن پیامبر گفت: (ای دانیال خدایت سلام رسانید و برای تو غذا و آب فرستاده است.) آنگاه آن آب و غذا را به وسیله ی دلو ، وارد چاه کرد. حضرت دانیال (ع) حمد و سپاس مکرر گفت و خدا را سپاسگزاری بی حد نمود. در همین عصر بخت النصر در عالم خواب دید سرش آهن شده ، پاهایش بصورت مس در آمده و سینه اش طلا گشته. وقتی که بیدار شد منجمین را احضار کرد و گفت: (من در عالم خواب چه خوابی دیده ام؟) منجمین گفتند: نمی دانیم ، تو آنچه را در خواب دیدی برای ما بگو تا ما تعبیر کنیم. بخت النصر ناراحت شد و به آنها گفت: (من سالهاست به شما روزی میدهم ولی شما نمی دانید من چه خوابی دیدم ، پس چه فایده ای برای من دارید؟ آنگاه دستور داد همه ی آتها را اعدام کردند. در این هنگام یکی از حاضران به بخت النصر گفت: اگر علم و معرفت در نزد کسی می جویی ، تنها در نزد آن کس (دانیال) است که در چاه زندانی می باشد و ماده شیر نه تنها به او آزار نرسانده ، بلکه گل می خورد و به او شیر می دهد. بخت النصر ماموران را نزد او فرستاد و او را حاضر کردند ، به او گفت: (من چه خوابی دیدم؟) دانیال: در خواب دیده ای سرت آهن شده و پاهایت مس شده اند و سینه ات طلا گشته است. بخت النصر: آری همین خواب را دیده ام ، بگو بدانم تعبیرش چیست؟ دانیال: تعبیرش این است که غلامی ایرانی بعد از سه روز تو را می کشد. بخت النصر: من دارای هفت قلعه (شهر) هستم و در کنار هر دروازه آن چند نگهبان وجود دارد ، بعلاوه بر درگاه هر دروازه ای یک مرغابی وجود دارد ، هر شخص غریبی به آنجا آید ، فریاد می کشد و ماموران او را دستگیر خواهند کرد. دانیال: همان گونه که گفتم ، خواه و ناخواه ، حادثه رخ می دهد. بخت النصر برای احتیاط به لشگر خود فرمان آماده باش داد و گفت: هر شخص غریبی را دیدید ، هر کس باشد ، بکشید. سپس به دانیال گفت: تو باید در این سه روز در همین جا بمانی ، اگر این سه روز گذشت و من آسیبی ندیدم ، تو را خواهم کشت. دانیال در همان جا زندانی شد ، روز اول و دوم خطر گذشت ، روز سوم فرا رسید ، در آن روز بخت النصر در قصر خود غمگین و دلتنگ شد ، تصمیم گرفت به حیاط قصر برود و پس از گردش و هواخوری اندک به قصر بازگردد و روز خطر به پایان رسد. وقتی که از قصر بیرون آمد ، با جوانی که از نژاد ایرانی بود و او را بعنوان پسر خود برگزیده بود و نمی دانست که او از نژاد ایرانی است ، ملاقات کرد و شمشیرش را به او داد و به او گفت: (ای پسرخوانده! همین جا مراقب باش کسی وارد قصر نشود ، هر کسی وارد شد - اگرچه خودم باشم - او را بکش.) غلام ایرانی شمشیر را به دست گرفت (پس از اندکی بخت النصر وارد قصر شد) غلام با شمشیر به او حمله کرد و او را کشت. در آن هنگام که بخت النصر در خون خود می غلتید به غلام گفت: چرا مرا کشتی؟ غلام گفت: (خودت فرمان د ادی و گفتی هرکس گرچه خودم باشم ، اگر وارد قصر شدم او را بکش ، من به فرمان تو عمل کردم.) بخت النصر در آنجا هر چه فریاد زد کسی صدای او را نشنید و سرانجام به هلاکت رسید و مردم از شرش نجات یافتند. (پایان داستانهای زندگی حضرت یحیی علیه السلام) |
برچسب : نویسنده : مجتبی غلامی yaalimadad بازدید : 125
شعر ولادت حضرت زهرا(س)
ای بهشت قرب احمد (ص) فاطمه(س)
لیله قدر محمد (ص) فاطمه(س)
ای سه شب بی قوت واز قوت تو سیر
هم یتیم و هم فقیر و هم اسیر
وحی بی ایثار تو کامل نشد
هل اتی بی نان تو نازل نشد
مدح تو کی با سخن کامل شود
وحی باید بر قلم نازل شود
ای که در تصویر انسان زیستی
کیستی تو کیستی تو کیستی
از شب میلاد تاآخر نفس
مصطفی (ص)یک دست را بوسید و بس
آن هم ای دست خدا دست تو بود
ای برآن لبها و دست تو درود
عقل کل از کل هستی شد جدا
تا چهل شب کرد خلوت با خدا
این چهل شب در سرش شور تو بود
بهر استقبال از نور تو بود
ای که از سر تا به پا پیغمبری
بلکه هم پیغمبری هم حیدری
تو رسول الله (ص) شویت بوالحسن (ع)
هر سه یک جانید با هم در سه تن
بس تویی ای عرش حق را قا ئمه
هم محمد (ص) هم علی (ع) هم فاطمه (س)
باید اینجا لب فرو بست از بیان
روز محشر قدر تو گردد عیان
صحنه محشر همه پا بست توست
اختیار نار و جنت دست توست
مهر تو روز قیامت هست ماست
ریشه های چادرت در دست ماست
روز محشر کار ما با فاطمه (س) است
نقش پیشانی ما یا فاطمه (س) است
از کرامت بر جبین ما همه
ثبت کن هذا محب الفاطمه (س)
سلام...
برچسب : نویسنده : مجتبی غلامی yaalimadad بازدید : 155
تولد حضرت زهرا
به ناگاه دربهای آسمان گشوده شد ، سپهری از سوی خدا فرود آمد در سرزمین ابطح، آری جبرئیل با بالهای گسترده از شرق تا غرب عالم و این حبیب خداست که در جمع اصحاب نشسته
جبرئیل ندا بر آورد:
«هان ای محمد ، خداوند بزرگ بر تو درود میفرستد و تو را فرمان میدهد که چهل شبانه روز از خدیجه دوری گزینی»
عقل کل از کل هستی شد جدا تا چهل شب کرد خلوت با خدا
این چهل شب در سرش شور تو بود بهر استقبال از نور تو بود
قاصدی از سوی رسول خدا نزد خدیجه آمد و پیغام آورد :
«ای خدیجه !گمان مبر که کناره گیری من از تو ، از خشم است و برای جدایی نیست، بلکه این فرمان خداوند عزوجل است تا اراده اش را تحقق نبخشد . ای خدیجه جز خیر و نیکی گمان مبر.»
چهل روز گذشت ، چهل روز گران بر رسول خدا و پر اندوه بر خدیجه ...
جبرئیل بار دیگر فرود آمد
«ای محمد ، خداوند بزرگ بر تو درود میفرستد و ترا فرمان میدهد که آماده تحیت و هدیه او باشی !»
پیامبر فرمود : «ای جبرئیل هدیه پروردگار جهانیان و تحیت او چیست؟
اما این سر خداست حتی جبرئیل هم از آن خبر نداشت عرض کرد: نمیدانم
چون تو ذات کبریا گوهر نداشت از محمد دوستی بهتر نداشت
بهترین گوهر ز گوهر آفرین هدیه شد بر شخص ختم المرسلین
و این نوری دیگر است که از آسمان به زمین فرود میآید ، این میکائیل است ،با طبقی دیبا پوشیده ، آن را پیش روی پیامبر نهاد و عرض کرد:
«ای محمد ! فرمان خداوند است که امشب روزه خو را با این غذا بگشایی»
غذایی که برهر کس دیگر غیر از او حرام بود حتی بر امیرالمومنین
پوشش از طبق برگرفت خوشه ای خرما ، خوشه ای انگور و ظرفی آب، سیر و سیراب گشت. دستها را برای شستشو جلو آورد. جبرئیل بر آن آب ریخت و میکائیل آنها را شست و اسرافیل با تکه ای پارچه آن را خشک کرد.
و طبق با باقیمانده غذا به آسمان بازگردانده شد تا کس دیگری بر آن لب نزند.
و حبیب خدا آماده نماز شد تا بر درگاه پروردگارش سر به سجده گذارد و خود را با تمام وجود به فرمان او سپارد.
جبرئیل آمد:
«یا محمد! اینک ، نماز بر توحرام است تا آن که به خانه خدیجه روی و با او باشی ، زیرا عهد خداوند عزوجل چنین است که امشب دودمان پاکیزه ای از تو بیافریند.»
و او آمد ، شتابان به سوی خدیجه . و این خدیجه است که میفرماید:
«در این مدت با تنهایی انس گرفته بودم ، شب هنگام سرم را میپوشاندم و در خانه را میبستم و پرده اش را فرو می انداختم . پس از نماز چراغ را خاموش کرده و به بستر میرفتم . آن شب ، هنوز بین خواب و بیداری بودم که صدای کوبه در را شنیدم »
این قلب خدیجه است که چنین به لرزه درآمده و بر دیوار سینه میکوبد:
«چه کسی حلقه ای را میکوبد که جز محمد کسی حق کوبیدن آن را ندارد؟»
و گوشش شنید،نوای دلنشین و آسمانی ، صدای نازنین و گفتار شیرین محبوبش را:« ای خدیجه ، در را بگشا من محمدم.»
با پای سر به سوی در پرواز کرد و با دست دل درب را به روی او گشود:
«قدم بر دیدگان من بگذار ای حبیب خدا ! مولای من خوش آمدی، آمد آنکه دیده ام روز و شب به راهش بود این محمد است ! نه آبی طلبید برای وضو و نه آماده نماز شد، بلکه بازویم را گرفت و مرا با خود برد.سوگند به آن که آسمان را بر افراشت و از چشمه اب جوشانید همینکه رسول خدا از من جدا شد سنگینی فاطمه را در بطن خود احساس کردم.»
این منم همسر پیامبر یگانه حبیب خدا رسول آخرین این منم خدیجه تنهای تنها با فرزندی در شکم که با من سخن میگوید و مرا دلداری میدهد از طعنه زنان قریش . زنانی که پشت به من میکردند و سلامم نمیدادند.
گرم درد دل با طفل نازنین در بطنم بودم که حبیبم وارد خانه شد :« ای خدیجه ! با که سخن میگویی؟»
عرض کردم : طفلی که در شکم دارم با من صحبت میکند و مونس من است
فرمود: « ای خدیجه ، هم اکنون جبرئیل مرا از دختر بودن او خبر میدهد و اینکه دودمانی مطهر و پر میمنت دارد . خداوند دودمان مرا از او قرار میدهد و امامان که با سر آمدن وحی ، آنان را جانشینان بر روی زمین قرار خواهد داد و آنان از نسل او هستند.»
قلبم شاد شد و عزیز دلم ، ریحانه ام را در بطنم چون گوهری در صدف پروراندم.به ناگاه درد شیرینی تمام وجودم را فرا گرفت وقت آن رسیده که نور روی ثمره وجودم را ببینم ، آی زنان قریش به یاریم بشتابید.
پیغام دادند ، پیامشان چیست ؟ سخنانی که دل را میسوزاند و چون خار به چشم فرو میرد و اشک به دیدگانم می آورد:
«ای خدیجه ، تو از سخن ما سر تافتی و همسری محمد ، آن یتیم تهی دست ابوطالب را پذیرفتی ، اینک هیچ کدام نزد تو نمی آییم و یاری ات نمیکنیم.»
و من غمگین شدم چشمانم به در خیره بود که ناگاه دیدم چهار بانوی گندمگون چون زنان بی هاشم وارد شدند و اطرافم را گرفتند ،هراسناک به آنان نگریستم. ندایی بلند شد :« ای خدیجه غمگین مباش ، ما خواهران تو و فرستاده های خدا هستیم . این منم ساره و این آسیه که در بهش همنشین تو خواهد بود . و آن دیگری مریم دخت عمران و دیگری کلثوم خواهر موسی ما برای یاری ات آمده ایم .
آنگاه یکی در سمت راست دیگری در سمت چپ و سومی در مقابل و آخرین در پشت سرم نشستند . لحظه موعود فرا رسید و قدوم مبارک مادر هستی زمین را شرافت بخشید و زمین تا ابد شرافتش را مدیون وجود نازنین اوست . به ناگاه نوری از او درخشید و تمام خانه های مکه را نور باران کرد.
مکه آن شب نور باران گشته بود نور حق آن دم نمایان گشته بود
منبع:kanoon-ansar.
گذری بر اسرار تولد حضرت زهرا (س)
در بررسی ابعاد شخصیّت حضرت فاطمه (س)، موضوع تولّد ایشان یکی از جنبههای رازگونه و پیچیدهای میباشد که دارای برنامهریزی طولانی الهی بوده است.
همانگونه که زندگی کوتاه دنیوی آن بانو هنوز سرشار از ناگفتههای زیاد است و نامعلوم بودن مدفن شریف او سالهاست دل عاشقان را داغدار ساخته و قدرش همچون قبرش ناشناخته مانده، تولّد او نیز سِرِّ غامض و سر به مُهری است که فقط نکاتی از آن، از طریق سخنان فرزندان بزرگوارش به ما رسیده و برای شنیدن همین نکات هم، ظرف ذهن ما بسی کوچک و کمحجم است.
در بررسی شخصیّت افراد برتر، تحلیل عوامل مزبور موجب میگردد به جوانب درونی آنها راهی پیدا کنیم. با در نظر گرفتن این نکته، هر چه این افراد در سطح بالاتری قرار گرفته باشند، این عوامل، با اهمّیتتر و پیچیدهتر میگردد و وقتی مسئله مربوط به «دعائم الدّین»2 (بزرگان دین، پایهها و ستونهای اصلی اسلام) میرسد ـ که مبحث عصمت برای آنها طرح میشود ـ موضوع حسّاسیت فوقالعادّهتری مییابد و نیاز به سندهای محکمتری دارد.
در مسیر برنامهریزی شده الهی برای تولّد حضرت فاطمه(س)، دو بخش قابل بررسی است:
بخش اوّل: اسرار پیش از تولّد تا زمان تولّد؛
بخش دوم: اسرار، کیفیّت و نکات مربوط به هنگام تولّد.
بر اساس حکمت الهی، تولّد دختری که تکمیلکننده موضوع نبوّت و پایهگذار مسئله امامت است و به القاب امّ ابیها و اُمُومَـه الائمّه (همان) مزیّن شده، نیازمند مقدّماتی است که در صورت فراهم نشدن مقدّمات، کار به سرانجام نمیرسد و به هدف نائل نمیشود.
امّا در زمینه مقدّمات تولّد حضرت فاطمه(س) در زمان حیات پیامبر اکرم(ص) اختصاصاً مواردی وجود دارد که بسیار قابل تأمّل است.
حضرت فاطمه(س) از نسل فردی است که خداوند درباره او فرموده است:
«خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی؛3
همه چیزها را برای تو و تو را برای خودم آفریدم.»
در این بیان نورانی، عظمت وجودی پیامبر اکرم(ص) به تصویر کشیده شده است؛ هرچند عقول ما از درک کُنه آن ناتوان و عاجز است.
پیامبری که از حیث جسمی و نژادی نیز، به برترین قبیله و تیره اعراب منتسب و به نبیّ قُرشی4 معروف است، وجود نازنین حضرت فاطمه(س) را بِضعه؛ (پاره گوشت خود) میداند.5
1. اسرار قبل از تولّد تا زمان تولّد
این موضوعات و نکات، مواردی است که در احادیث بیان شده است و هدف ما در این گفتار، بحث سندی احادیث نیست؛ زیرا پرداختن به آن مجالی گستردهتر و فرصت دیگری میطلبد. غالب این موارد که در احادیثی با مضامین مشترک بیان شده، مورد اعتماد و وثوق علمای شیعه قرار گرفته است. محور کار، حدیثی است که علّامه مجلسی آن را با سند مُفَضَّل بن عمر جعفی از قول امام صادق(ع) بیان کرده است.
1 ـ 1. بشارت خداوند به وجود حضرت فاطمه(س) در معراج
پیش از تولّد حضرت فاطمه(س)، خداوند در معراج، بشارت تولّد ایشان را به نبیّ خاتم(ص) داده و فرموده بود:
«یَا مُحَمَّد! إِنَّ اللهَ تَعَالَی یُبَشِّرُکَ بِفَاطِمَۀَ مِنْ خَدِیجَۀَ بِنْتِ خُوَیْلِدٍ...؛6
ای پیامبر! خداوند [ولادت] فاطمه را از خدیجه، دختر خویلد به تو بشارت میدهد.»
بشارت پیامبر اکرم(ص) به وجود مقدّس حضرت فاطمه(س)، آن هم در معراج، خود به تنهایی گویای اهمّیت موضوع تولّد ایشان است و میتوان به جرئت گفت که این مسئله، یکی از مسائل حیاتی دنیای اسلام و مسلمانان بوده که از طرف خداوند در آن موقعیّت به پیامبر(ص) نوید داده شد. نکته دیگر در این حدیث، این است که خداوند نام مبارک فاطمه را نیز پیش از ولادت برای او تعیین کرده است. در مورد نام فاطمه وجه تسمیههای مختلفی بیان شده؛ از جمله رسول خدا(ص) فرمودند:
«لِاَنّها فُطِمَتْ هِیَ وَ شیعتُها و ذُرّیتُها مِنَ النّار؛7
زیرا او، شیعیان و ذُرّیهاش را از آتش باز داشته و برکنار شدهاند.»
2 ـ 1. دوری گزیدن پیامبر(ص) از خدیجه(س)
خداوند به پیامبر اکرم(ص) دستور میدهد که باید چهل شبانهروز از حضرت خدیجه(س) دوری گزیند.
در بخشی از حدیث آمده است:
«النَّبِیُّ(ص) جَالِسٌ بِالْأَبْطَحِ وَ مَعَهُ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ وَ الْمُنْذِرُ بْنُ الضَّحْضَاحِ وَ أَبُو بکر وَ عُمَرُ وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِیطَالِبٍ وَ الْعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ حَمْزَۀُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِذْ هَبَطَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ فِی صُورَتِهِ الْعُظْمَی قَدْ نَشَرَ أَجْنِحَتَهُ حَتَّی أَخَذَتْ مِنَ الْمَشْرِقِ إِلَی الْمَغْرِبِ فَنَادَاهُ یَا مُحَمَّدُ الْعَلِیُّ الْأَعْلَی یَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلَامَ وَ هُوَ یَأْمُرُکَ أَنْ تَعْتَزِلَ عَنْ خَدِیجَۀَ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً؛8
پیامبر(ص) در ریگزار ابطح با عمّار یاسر، منذر بن ضحضاح، ابوبکر، عمر، علیّ ابن ابیطالب(ع)، عبّاس بن عبدالمطلّب و حمزه بن عبدالمطلّب نشسته بودند. ناگهان جبرئیل در صورت عظیمش بر او فرود آمد؛ بالهایش را از مشرق تا مغرب گسترانیده بود. پس ندا داد: «ای پیامبر بزرگوار! خداوند بر تو سلام میفرستد و به تو دستور میدهد که چهل روز از خدیجه فاصله بگیری.»
در این قسمت از حدیث، دو نکته قابل تأمّل است:
اوّل اینکه جبرئیل(ع) با هیبت اصلی خود (با بالهای گسترده) بر پیامبر(ص) فرود آمد. این مسئله نشان میدهد که حامل پیامی بسیار مهم برای پیامبر(ص) بوده است؛ همچنان که برای اعلام امر رسالت هم با هیبت کامل بر رسول الله(ص) ظاهر شد؛9
نکته دوم، واژه «یَأْمُرُکَ؛ خداوند به تو دستور میدهد» است. این نکته، متضمِّن این معناست که دستور لازم الاجرا و دارای وجوب فوری است؛ زیرا خداوند از عشق فراوان پیامبر(ص) و حضرت خدیجه(س) به یکدیگر آگاه بود و میدانست چنین دستوری بر آن دو حضرت، سنگین و مشقّتبار است. از اینرو، در ادامه حدیث آمده است:
«فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَی النَّبِیِّ وَ کَانَ لَهَا مُحِبّاً وَ بِهَا وَامِقاً؛10
پس، آن بر پیامبر(ص) سنگین و سخت آمد؛ زیرا او عاشق و دلباخته همسر وفادار خویش بود.»
ولی چون دستور، دستور الهی و لازم الاجرا بود، پیامبر(ص) بر انجام آن، لحظهای درنگ نکرد و از همان لحظه، امر الهی را شروع نمود؛ بدون اینکه واقعیّت امر را به حضرت خدیجه(س) اطّلاع دهد. از این رو، آن حضرت در روزهای آخر دوره، عمّار یاسر را به خدمت خدیجه(س) فرستاد و به او فرمود: «به خدیجه بگو:
یَا خَدِیجَۀُ لَا تَظُنِّی أَنَّ انْقِطَاعِی عَنْکِ [هِجْرَۀٌ] وَ لَا قِلًی وَ لَکِنْ رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِی بِذَلِکَ لتنفذ [لِیُنْفِذَ] أَمْرَهُ فَلَا تَظُنِّی یَا خَدِیجَۀُ إِلَّا خَیْراً فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَیُبَاهِی بِکِ کِرَامَ مَلَائِکَتِهِ کُلَّ یَوْمٍ مِرَاراً؛11
گمان نکن که من از تو بریده و تو را رها کردهام؛ بلکه پروردگارم برای اجرای آن به من دستور فرموده است. در آن، خیر بیاندیش. خداوند هر روز به وجود تو به بزرگان فرشتهها افتخار میکند.»
لازم به ذکر است که حضرت خدیجه(س) نیز در همین ایّام به دستور پیامبر اکرم(ص) در منزل مانده بود و نمونه بارز آیه «و قََرنَ فی بُیُوتِکُنَّ»13 در این ایّام و در تمام عمر و برای دوری پیامبر(ص) در حزن و نگرانی بود.
3 ـ 1. روزه گرفتن، قیام و عبادت شبانه در طول مدّت چهل شبانهروز
در بخشی از حدیث آمده است:
«فَأَقَامَ النَّبِیُّ أَرْبَعِینَ یَوْماً یَصُومُ النَّهَارَ وَ یَقُومُ اللَّیْلَ؛14
پیامبر در این چهل روز، روزهدار بود و در شب به عبادت میپرداخت.»
او باید چهل شبانهروز، یادآور اربعین میقات حضرت موسی(ع)15 با تمام مشکلات آن زمان و مسائل روزمرّه نوپای اسلام، در عبادت و بندگی سپری نماید.
در حدیث، بیان شده که پیامبر(ص) در پیغام خود به حضرت خدیجه(س) میفرماید:
«فَإِنِّی فِی مَنْزِلِ فَاطِمَۀَ بِنْتِ أَسَدٍ؛16
من در منزل فاطمه بنت اسد، مادر اسدالله الغالب هستم.»
4 ـ 1. پایان چهل روز، نزول جبرئیل و میکائیل برای تحفه الهی
پس از سپری شدن «فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ»، جبرئیل(ع)، فرود آمد و گفت:
«یَا مُحَمَّدُ الْعَلِیُّ الْأَعْلَی! یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ هُوَ یَأْمُرُکَ أَنْ تَتَأَهَّبَ لِتَحِیَّتِهِ وَ تُحْفَتِهِ. قَالَ النَّبِیُّ(ص) یَا جَبْرَئِیلُ وَ مَا تُحْفَۀُ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ مَا تَحِیَّتُهُ قَالَ لَا عِلْمَ لِی...؛17
ای پیامبر بزرگوار! خداوند به تو درود میفرستد و به تو دستوری میدهد که برای هدیه و تحفه او آماده شوی. پیامبر(ص) به او گفت: «تحفه پروردگار چیست؟» جبرئیل گفت: «من به آن آگاهی ندارم.» در آن وقت، میکائیل فرود آمد و با او ظرفی بود که با پارچهای از سندس [یا استبرق] پوشیده شده بود. آن را جلوی پیامبر(ص) گذارد.»
در قسمتی از حدیث آمده که جبرئیل(ع) در جواب سؤال پیامبر(ص) در مورد تحفه الهی، این جمله را بیان کرد: «لا علمَ لی.» این چه تحفهای بود که جبرئیل(ع)، مأمور خبرهای غیبی خداوند، نسبت به ماهیّت آن اظهار بیاطّلاعی میکند؟ همانگونه که در زیارتش به آن اشاره شده است:
«فاطمۀُ بنتُ رسولالله وَ بِضعَه لَحمِهِ و صَمیم قَلبِهِ و فَلذَه کبدِهِ وَ التَّحیه مِنکَ لَهُ وَ التُحفه؛18
فاطمه دختر رسول خدا، پاره تن و قوام قلب او، پاره جگرش و آنکه هدیه و تحفه پروردگار برای پیامبر(ص) بود.»
«وَ لَها لیسَ نَواله الّا نَوالَ اللهِ عَمَّ نَوالَهُ؛19
برای آن حضرت (زهرا(س)) عطا و بخششی است که بالاتر از آن نیست، مگر عطا و بخشش خداوندی که بخشش او همگانی است.»
نزول میکائیل(ع)، فرشته رزق و روزی، از نکات قابل تأمّل در این موضوع است. فرود دو فرشته برای انجام یک امر الهی، یکی حامل پیام و یکی حامل هدیه الهی، همه عظمت یک موضوع را میرساند. قرار است چه اتّفاقی بیافتد؟
5 ـ 1. افطار با غذای مخصوص دربار الهی، معجونی از بهشت
جبرئیل(ع) به پیامبر(ص) گفت:
پروردگار به تو دستور میدهد که از این غذا افطار کنی. «کَشَفَ الطَّبَقَ فَإِذَا عِذْقٌ مِنْ رُطَبٍ وَ عُنْقُودٌ مِنْ عِنَبٍ فَأَکَلَ النَّبِیُّ(ص) مِنْهُ شِبَعاً وَ شَرِبَ مِنَ الْمَاءِ رِیّاً وَ مَدَّ یَدَهُ لِلْغَسْلِ فَأَفَاضَ الْمَاءَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ وَ غَسَلَ یَدَهُ مِیکَائِیلُ وَ تَمَنْدَلَهُ إِسْرَافِیلُ ارْتَفَعَ فَاضِلُ الطَّعَامِ مَعَ الْإِنَاءِ إِلَی السَّمَاءِ؛20
ظرف را آشکار ساخت. در آن، خوشهای خرمای تازه و خوشهای انگور بود. رسول خدا(ص)از آنها میل فرمودند. بعد از آن، آب نوشید تا سیراب شد. پس اراده فرمود دستهای خود را بشوید؛ جبرئیل بر دستهایش آب ریخت. میکائیل آن را شستوشو داد و اسرافیل با دستمالی خشک کرد. آنگاه اضافه غذا را با ظرف آن به طرف آسمان بردند.»
نکته اوّل: یکی دیگر از فرشتگان الهی، یعنی اسرافیل(ع)، به عنوان یک خدمتکار در این زمان و برای این موضوع حضور یافته است.
نکته دوم: در بخشی از حدیث آمده که حضرت علی(ع) میفرمایند:
«روش پیامبر(ص) این بود که هنگام افطار به من دستور میداد در را باز کنم تا اگر کسی میخواست غذا بخورد، وارد شود؛ ولی در آن شب به من فرمودند: «کنار در بنشین و کسی را راه نده؛ زیرا خوردن این طعام بر غیر من حرام است.»21
پس میتوان گفت این غذا با غذاهای دنیایی بسیار فرق داشت؛ بلکه در میان مائدههای الهی نیز غذای مخصوص دربار الهی بود.
نکته سوم: در مورد نوع غذایی که باعث انعقاد نطفه وجود
حضرت زهرا(س) در جسم پیامبر(ص) گردید، چندین نظر بیان شده است:
1. خرما و انگور (همان)؛
2. سیب بهشتی از درخت طوبا؛22
3. آمیخته شدن عرق جبرئیل؛23
4. خرما به تنهایی.24
از میان موارد فوق، سیب بهشتی از بقیّه اهمّیت و شهرت بیشتری دارد. از همینروست که در زیارتنامه آن حضرت، ایشان را «تفاحه الفردوسِ و الخُلدِ؛ سیب بهشتِ فردوس و خلد»25 خطاب قرار میدهیم.
امّا میتوان این نکته را نیز عنوان نمود که هر سه مورد، یعنی سیب، انگور و خرما از بهشت برای پیامبر(ص) آمده بود و با توجّه به دو نکته، میتوان بین هر سه میوه جمع نمود:
الف) از مهمترین درختان بهشتی، درخت طوبا است. در فرمایش امام رضا(ع) خطاب به اباصلت آمده است:
«إنَّ شجرۀَ الجَنَّۀِ تَحمِلُ أنواعاً ... وَ لَیست کَشَجرۀِ الدُّنیا؛26
همانا درخت بهشتی انواع میوهها را دارد و مانند درخت دنیایی نیست. بنابراین درخت طوبا میتواند هر نوع میوهای را در بر داشته باشد.»
ضمن اینکه در برخی از روایات، نام اختصاصی از میوه برده نشده و فقط اشاره شده که جبرئیل(ع) از میوههای طوبا به پیامبر(ص) دادند؛ مانند این حدیث:
«هنگامی که عایشه به بوسیدن مکرّر حضرت فاطمه(س) توسط پیامبر(ص) اعتراض کرد، رسول خدا(ص) به او فرمودند:
«یَا عَائِشَۀُ! إِنِّی لَمَّا أُسْرِیَ بِی إِلَی السَّمَاءِ دَخَلْتُ الْجَنَّۀَ فَأَدْنَانِی جَبْرَئِیلُ مِنْ شَجَرَۀِ طُوبَی وَ نَاوَلَنِی مِنْ ثِمَارِهَا فَأَکَلْتُهُ فَحَوَّلَ اللهُ ذَلِکَ مَاءً فِی ظَهْرِی فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَی الْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِیجَۀَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَۀَ؛27
ای عایشه! هنگامی که به معراج رفتم، به بهشت وارد شدم. جبرئیل مرا به نزدیک درخت طوبا برد و از میوههای آن به من داد. پس آن را خوردم. خداوند آن را به آبی در پشت من تبدیل کرد و هنگامی که به زمین فرود آمدم در اثر مواقعه با خدیجه، به فاطمه باردار گشت.»
ب) خوردن این میوهها در مراحل مختلف صورت گرفته است. در معراج، بحث میوه سیب و درخت طوبا برای پیامبر(ص) مطرح شده و بعد از آن، در زمین رطب و انگور و در جمع باعث ایجاد نطفه آن بانوی اسلام گردیده است و به نظر میآید آمیختگی عرق جبرئیل(ع) در موقع حمل آن غذا صورت گرفته باشد؛ نه به عنوان یکی از اجزای اصلی.
6 ـ 1. تعجیل پیامبر(ص) در مواقعه با حضرت خدیجه(س) به امر الهی
پس از آنکه پیامبر(ص) از آن غذای بهشتی و الهی خورد، برخاست تا برای نماز آماده شود. جبرئیل(ع) او را از نماز خواندن منع نمود و به او فرمود:
«الصَّلَاۀُ مُحَرَّمَۀٌ عَلَیْکَ فِی وَقْتِکَ حَتَّی تَأْتِیَ إِلَی مَنْزِلِ خَدِیجَۀَ فَتُوَاقِعَهَا فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ آلَی عَلَی نَفْسِهِ أَنْ یَخْلُقَ مِنْ صُلْبِکَ فِی هَذِهِ اللَّیْلَۀِ ذُرِّیَّۀً طَیِّبَۀً فَوَثَبَ رسول الله(ص) إِلَی مَنْزِلِ خَدِیجَۀَ؛28
اکنون وقت نماز نیست؛ بلکه باید به خانه خدیجه روی و با وی همبستر گردی. خداوند اراده فرمود که امشب از صلب شما فرزندی پاک بیافریند. رسول خدا(ص) به دنبال این فرمان، فوری به طرف خانه خدیجه روان گردید.»
از عبارت «وَثَبَ الی؛29 پرید، برجست.» میتوان فهمید که اوّلاً امر الهی وجوب فوری داشته است و ثانیاً پیامبر اکرم(ص) به خاطر علاقه وافری که به همسر خویش داشت، به محض رخصت الهی برای دیدار حضرت خدیجه(س)، به منزل ایشان رفت و این عشق دو طرفه بود؛ زیرا در حدیث آمده است که حضرت خدیجه(س) هنگامی که صدای پیامبر(ص) را شنید، با شادمانی و خوشحالی فراوان در را باز کرد.
«قَالَتْ خَدِیجَۀُ فَقُمْتُ فَرِحَۀً مُسْتَبْشِرَۀً بِالنَّبِیِّ(ص) وَ فَتَحْتُ الْبَابَ»30
پیامبر(ص) هر شب طبق عادت، در بدو ورود به خانه، وضو میساخت و دو رکعت نماز مختصر میخواند، سپس در بستر قرار میگرفت؛ ولی در آن شب ظرف آبی طلب نکرد و برای نماز خواندن آماده نشد و این همان مطلب قبلی، یعنی سرعت و تعجیل در تنفیذ امر الهی را اثبات میکند. آری، امر الهی.
7 ـ 1. احساس بارداری در همان لحظات اوّل برای حضرت خدیجه(س)
در آن شب نورانی، نطفه حضرت فاطمه(س) به امر الهی از صلب نبوّت به رحم مطهّر منتقل شد و این نکته مهمّی بود که در جمله حضرت خدیجه(س)، هویداست؛ اینکه برخلاف تمام انعقاد نطفهها، حضرت خدیجه(س) از همان لحظه متوجّه باردار شدن خود گردید.
«فَلَا وَ الَّذِی سَمَکَ السَّمَاءَ وَ أَنْبَعَ الْمَاءَ مَا تَبَاعَدَ عَنِّی النَّبِیُّ(ص) حَتَّی حَسِسْتُ بِثِقْلِ فَاطِمَۀَ فِی بَطْنِی؛31
سوگند به آنکه آسمان را برافراشت و آب را از چشمهها جاری ساخت، رسول خدا(ص)در آن شب از من دور نگردید، مگر اینکه سنگینی حمل فاطمه(س) را در وجود خود احساس کردم.»
یکی از بیشترین بحثهایی که در مورد حضرت فاطمه(س) مطرح شده است، تناسب ایشان با درخت طوبا است که به جرئت میتوان گفت میوههای درخت طوبا، اصل و اساس وجود مقدّس حضرت فاطمه(س) را تشکیل دادهاند؛ یعنی عصارهای از بهشت.
8 ـ 1. نقش درخت طوبا در تولّد حضرت زهرا(س)
به دلیل اهمّیت موضوع و نقش طوبا در تولّد و ازدواج آن حضرت، به توضیح مختصری در مورد طوبا و چند نمونه از احادیث آن اشاره میگردد.
در زبان هندی و حبشی، طوبا یکی از نامهای بهشت است32 و اصل مادّه آن به معنای دوری از آلودگی ظاهری و باطنی است و متضادّ آن خَبُثَ میباشد.33 مرحوم طبرسی در تفسیر خود، ده مورد معنی را در زیر آن میآورد.34 در مجموع میتوان گفت هر کدام از آن موارد به جنبهای از آن اشاره دارد.
واژه طوبا به همراه مشتقّاتش پنجاه بار در قرآن کریم به کار رفته است. خود این واژه، به طور اختصاصی در آیه 29 «سوره رعد» آمده است:
«طوبی لَهُم و حُسنُ مَآب.»
9 ـ 1. طوبا و حضرت فاطمه(س)
در مورد تولّد حضرت فاطمه(س) و کیفیّت پیش از آن و همچنین زندگی و ازدواج آن حضرت در ارتباط با شجره طوبا احادیثی آمده که به اختصار به چند مورد از آنها اشاره میکنیم تا پردهای دیگر از حقیقت طوبا و نقش طوبا در تولّد آن بانو، برای ما برداشته شود.
پیشتر بیان گردید که پیامبر اکرم(ص) ماجرای ورود به بهشت و خوردن میوه درخت طوبا و تبدیل آن به نطفه صدّیقه کبرا(س) را برای عایشه و (زنان دیگر خویش) بیان کرد. در آخر حدیث آمده:
«فَکُلَّما اِشتَقتُ اِلی الجَنَّۀِ قَبَّلتُها وَ ما قَبَّلتُها الّا وَجدتُ رائحۀَ شجرۀِ طوبی مِنها، هِی حوراءُ انسیۀُ؛35
پس هر گاه که مشتاق بهشت میشوم، او را میبوسم و بوی درخت طوبا را استشمام میکنم. او [حضرت فاطمه(س)] فرشتهای با ظاهر انسانی است.»
این حدیث، بسیار مشهور و معروف است که بیان میکند حضرت فاطمه(س) چه تناسبی با درخت طوبا دارد. فاطمه زهرا(س) در حدیثی اینگونه معرفی شده است:
«الصدّیقۀُ الکبری، راحۀُ روحِ المصطفی، حامِلۀُ البَلوی مِن غیرِ فزعٍ وَ لا شَکوی وَ صاحِبَۀُ شَجَرَۀِ طُوبی؛36
صدّیقه کبرا، آرامش روح پیامبر(ص) و حمل کننده بلاها بدون گِله و شکایتی و جزع و فزع و صاحب درخت طوبا است.»
صدّیقه طاهره، حضرت فاطمه(س) در خطبه مفاخره خود با همسرش امیرالمؤمنین، علی(ع) در عباراتی خود را اینگونه معرفی میکند:
«انا ثمرۀُ فُؤادِهِ [فؤادِ النّبی(ص)] و عُضوٌ مِن اَعضائِهِ و غُصنٌ مِن اَغصانِهِ ... انا اِبنۀُ سدرۀِ المنتهی ... اَنَا الشَجَرۀُ الّتی تخرُجُ آکلُها، اَعنی الحسنَ(ع) و الحسینَ(ع)؛37
من میوه قلب پیامبر(ص) و عضوی از اعضای او و شاخهای از شاخههای آن هستم. من دختر سدره المنتهی هستم. من درختی هستم که میوههایش خارج میگردد؛ منظورم حسن(ع) و حسین(ع) است.»
در مورد ازدواج حضرت امیرالمؤمنین، علی(ع) و حضرت فاطمه(س) «مَرَجَ البَحرَینِ یلتَقِیانِ»38 باید گفت که چون حضرت فاطمه زهرا(س) صاحب عصمت بود، کُفو او نیز باید صاحب عصمت باشد و مرد غیر معصوم را بر زن صاحبِ عصمت راهی نیست. در ازدواج آنها همانند ازدواج پیامبر(ص) و
حضرت خدیجه(س) آمده که «درخت طوبا» از جانب خداوند دستور یافته که دُرهای خود را نثار بهشتیان کند. در اینجا بود که پیک مخصوص، پیدایش حسن(ع) و حسین(ع) را در اثر این ازدواج به پیامبر گرامی(ص) نوید میدهد:
«سَیُولدُ مَنها وَلَدان سَیِّدا شِبابِ أهلِ الجنَّۀِ و بِهِما تَزَیَّنَ اهلُ الجنّه؛39
از آن ازدواج، دو سرور جوانان اهل بهشت متولّد خواهند شد که به وسیله آن دو مولود، اهل بهشت تزیین میشوند.»
صاحب «المناقب» در مورد درخت طوبا و ازدواج حضرت فاطمه(س) میآورد:
«نَصَبَ الجلیلُ لجبرئیل مِنبراً فی ظِلِّ طُوبی مِن مُتونِ زبرجدِ/ شَهِدَ الملائکۀُ الکِرامُ وَ رَبُّهُم وَ کَفَی بِهِم وَ بِرَبِّهم مِن شُهَِّدِ/ وَ تَنَاثَرَت طُوبی علیهم لؤلؤاً وَ زَمرُّداً مُتَتابِعَاً لَم یَعقِد/ وَ مَلاکُ فاطمۀَ الذی ما مِثله فی متهم شَرَفٍ و لا فی منجِد؛40
در بحث ازدواج حضرت امیرالمؤمنین، علی(ع) و حضرت فاطمه(س) علاوه بر درخت طوبا، درخت سدر نیز مأمور نثار کردن دُرها و یاقوتهای خود به میمنت این ازدواج شد.
عن جابرِ بنِ عبد الله، قال لمّا زوَّجَ رسولالله(ص) فاطمۀَ(س) مِن علیٍ(ع) أتاهُ ناسٌ مِن قُریش فَقَالُوا إنَّکَ زَوَّجتَ علیاً بمهرٍ خسیسٍ فَقالَ ما أَنا زَوَّجتُ علیاً، وَ لکنَّ اللهَ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ زَوَّجَهُ... ، أَوحی اللهُ إلی السِّدرۀِ أن انثری ما عَلیک، وَ نَثَرت الدُرَّ و الجواهرَ و المَرجانَ...؛41
از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده است، هنگامی که پیامبر(ص) حضرت فاطمه(س) را به ازدواج امیرالمؤمنین(ع) درآورد، گروهی از قریش نزد وی آمدند و گفتند: شما او را با مهر ناچیزی به ازدواج علی(ع) درآوردید. پیامبر(ص) فرمودند: «من او را به ازدواج علی(ع) درنیاوردم؛ بلکه خداوند آن ازدواج را منعقد کرد و ... خداوند به سدره المنتهی دستور داد تا آنچه که دارد بر فاطمه(س) نثار کند. پس آن دُرّ و جواهر و مرجان خود را نثار نمود.»
در «تفسیر عیّاشی»، حدیثی آمده است که مقام زهرای اطهر(س) را اینگونه بیان میکند:
لقد نَحَلَ اللهُ طوبی فی مهر فاطمه(س) و جَعَلَها فی دار علیّ بن ابیطالب(ع)؛42
خداوند درخت طوبا را در مهر حضرت فاطمه(س) به او بخشید و آن را در خانه علی(ع) قرار داد.
عبدالوهّاب شعرانی در کتاب «الیواقیت و الجواهر» آورده است:
اگر تو بگویی اصل شجره طوبی در کدام منزل از بهشت است، جواب این است که محییّ الدّین در «فتوحات» و شیخ ابن ابی منصور در رساله خود گفتهاند: اصل شجره طوبی در منزل علیّ بن ابیطالب(ع) است، به سبب اینکه شجره طوبی حجاب مظهر نور فاطمه زهرا(س) است. پس هیچ یک از هشت درِ بهشت و نه خانهای و نه مکانی به آن درجه نیست؛ مگر اینکه در آن شاخهای از شجره طوبی است که غالب مردم نمیدانند اصل آن در کجاست ... و تمامیّت این نعمت نیست، مگر به جهت اینکه سرّ هر نعمتی که در بهشت است و هر نصیبی که در آن به اولیا میرسد، مُتفرِّع از نور فاطمه(س) است.43
بنابراین، مرتّب او را میبوسید و میفرمود:
«فَکُلمَّا اشتَقتُ اِلی الجَنَّۀِ قَبَّلتُها وَ ما قَبَّلتُها الّا وَجَدتُ رائحۀَ شجره طوبی منها؛44
هر گاه که مشتاق بهشت میشوم، او را میبوسم و بوی درخت طوبی را استشمام میکنم.»
نیز جمله «فَانَا اِذا إشتَقتُ اِلَی الجَنَّۀِ اَدنَیتُها (فاطمه) فَشَممتُ ریحَ الجَنَّۀِ؛45
پس من هنگامی که مشتاق بهشت میشوم، به او نزدیک میشوم و بوی بهشت را استشمام مینمایم.»
حال به وجود حرف «ط» در این واژهها نگاهی بیندازیم: مصطفی، فاطمه، علیّ بن ابیطالب. ضمن اینکه در نام دیگر ائمّه حرف «ط» دیده نمیشود. از حضرت موسی بن جعفر(ع) نقل شده که وی به نقل از پدرانش فرمودند:
«از پیامبر درباره طوبی سؤال شد. فرمود: «درختی است که اصل آن در خانه من و شاخههای آن در خانههای اهل بهشت است.» سپس بار دیگر از حضرتش سؤال کردند. فرمود: «اصل آن در خانه علی است.» علّت را سؤال کردند. فرمود: «خانه من و علی در بهشت، در یک مکان است.»46
طوبی به وجود هر سه گره خورده است. بار دیگر به حرف «ط» در این آیه دقّت کنیم. «إنّا أعطیناکَ الکوثر»47 فاطمه کوثر است و نور خدا «یریدون لِیطفِئوا نورَ اللهِ بِافواهِهِم...»48 راز فاطمه «و السرّ المستودع فیها»49 تا ظهور ناظر طوبی، یعنی حضرت ولیّ عصر(عج) پا برجاست.
2. اسرار، کیفیّت و نکات مربوط به ولادت
در مورد تاریخ تولّد حضرت فاطمه(س) اندکی اختلاف وجود دارد؛ امّا از نظر دوستداران و پیروان حقیقی آن حضرت، تمسّک به نقل ائمّه اطهار(ع)، صحیحترین و قطعیترین تاریخ، پنج سال بعد از بعثت، در بیستم جمادیالآخر هجری قمری است. در مورد سالهای ازدواج و شهادت ایشان، چندان مورد اختلاف وجود ندارد؛ یعنی ازدواج در سال اوّل یا دوم هجرت و شهادت در تاریخ یازدهم هجرت؛ امّا در اینکه حضرت در این وقایع چه سنّی داشتهاند، مورد اختلاف است و آن به تعیین زمان ولادت ایشان بستگی دارد.
آنچه که مسلّم است، ولادت آن حضرت بنا بر روایات بعد از بعثت اتّفاق افتاده است:
أَنَّ فَاطِمَۀَ(س) وُلِدَتْ بَعْدَ مَا أَظْهَرَ اللهُ نُبُوَّۀَ أَبِیهَا بِخَمْسِ سِنِینَ وَ قُرَیْشٌ تَبْنِی الْبَیْتَ وَ رُوِیَ أَنَّهَا وُلِدَتْ فِی جُمَادَی الْآخِرَۀِ یَوْمَ الْعِشْرِینَ مِنْهُ سَنَۀَ خَمْسٍ وَ أَرْبَعِینَ مِنْ مَوْلِدِ النَّبِیِّ(ص)؛50
همانا فاطمه(س) بعد از اینکه خداوند نبوّت پدرش را آشکار کرد، متولّد شد. حضرت فاطمه(س) در سال پنجم، در حالی که قریش «خانه کعبه» را بنا یا تعمیر میکرد، در روز 20 جمادی الآخر در سنّ 45 سالگی پیامبر(ص) متولّد شد.
همچنین آمده است:
رُوِیَ أَنَّ فَاطِمَۀَ(س) وُلِدَتْ بِمَکَّۀَ بَعْدَ الْمَبْعَثِ بِخَمْسِ سِنِینَ وَ بَعْدَ الْأَسْرَی [الْإِسْرَاءِ] بِثَلَاثِ سِنِینَ فِی الْعِشْرِینَ مِنْ جُمَادَی الْآخِرَۀِ؛51
روایت شده که فاطمه(س) در «مکّه»، پنج سال بعد از بعثت ـ سه سال بعد از معراج ـ در روز بیستم جمادی الآخر متولّد شده است.
به نظر قوی، این بازسازی کعبه برای بار دوم بوده است.
تاریخ ولادت حضرت فاطمه(س) مسئله بسیار مهمّی است؛ زیرا ثبت دقیق این وقایع، مستندات تاریخی را قویتر میکند و مسئله ازدواج و به خصوص شهادت آن حضرت را نیز دقیقتر و آشکارتر میسازد و شاید همین اختلاف در ولادت ایشان، همانند مخفی بودن قبرش از اسرار الهی باشد. البتّه ما در این نوشتار در پی اثبات زمان و سال تولّد ایشان نمیباشیم. درباره حوادث، رویدادها و نکات زمان تولّد ایشان میتوان به نکات زیر اشاره نمود:
1 ـ 2. تکلّم حضرت فاطمه(س) با مادر خویش در زمان بارداری
هنگامی که حضرت خدیجه(س)، با پیامبر(ص) که فردی یتیم و فقیر بود، ازدواج نمود، زنان مکّه از او دوری میگزیدند، به او وارد نمیشدند و سلام نمیکردند. از این رو، حضرت خدیجه(س) احساس تنهایی مینمود.
فَلَمَّا حَمَلَتْ بِفَاطِمَۀَ(س) صَارَتْ تُحَدِّثُهَا فِی بَطْنِهَا وَ تُصَبِّرُهَا وَ کَانَتْ خَدِیجَۀُ تَکْتُمُ ذَلِکَ عَنْ رسول الله(ص) فَدَخَلَ یَوْماً وَ سَمِعَ خَدِیجَۀَ تُحَدِّثُ فَاطِمَۀَ فَقَالَ لَهَا یَا خَدِیجَۀُ مَنْ یُحَدِّثُکِ قَالَتِ الْجَنِینُ الَّذِی فِی بَطْنِی یُحَدِّثُنِی وَ یُؤْنِسُنِی؛52
زمانی که به فاطمه باردار شد، حضرت فاطمه(س) در بطن حضرت خدیجه با او حرف میزدند و او را به صبر و شکیبایی دعوت مینمودند. حضرت خدیجه حرف زدن فاطمه(س) با خود را از پیامبر(ص) مخفی میکرد تا اینکه روزی رسول خدا شنید که حضرت با فاطمه(س) صحبت میکنند. فرمودند: «با چه کسی سخن میگویی؟» عرض کرد: جنینی که در شکم من است، پیوسته با من حرف میزند و موجب آرامش من میشود.
حضرت فاطمه(س) علاوه بر لقب امّ ابیها، مادر خود را نیز در حالت جنینی، به صبر و شکیبایی دعوت مینمود.
2 ـ 2. بشارت به دختر بودن جنین و ادامه نسل با برکت پیامبر(ص) توسط آن جنین
پیامبر(ص) به حضرت خدیجه(س) فرمودند:
«هَذَا جَبْرَئِیلُ یُبَشِّرُنِی أَنَّهَا أُنْثَی وَ أَنَّهَا النَّسَمَۀُ الطَّاهِرَۀُ الْمَیْمُونَۀُ وَ أَنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی سَیَجْعَلُ نَسْلِی مِنْهَا وَ سَیَجْعَلُ مِنْ نَسْلِهَا أَئِمَّۀً فِی الْأُمَّۀِ یَجْعَلُهُمْ خُلَفَاءَهُ فِی أَرْضِهِ بَعْدَ انْقِضَاءِ وَحْیِهِ؛53
جبرئیل به من خبر داد که آن جنین دختر است و نسلی پاک و مطهّر دارد و خداوند متعال نسل مرا از ذریّه او قرار خواهد داد و از نسل او امامانی خواهند آمد که پس از من و بعد از اتمام وحی، خلیفههای الهی بر روی زمین خواهند بود.»
نکته مهمّ این قسمت، آن است که معمولاً نسل هر فردی از طریق فرزند ذکور وی ادامه مییابد و اصطلاحاً به کسی که فرزند پسر ندارد، ابتر میگویند؛ ولی از رازهای دیگر وجود مقدّس حضرت زهرا(س) این است که در آن جامعه جاهلی و دیدگاهی که نسبت به دختر داشتند، نسل برترین انسان جهان هستی از طریق او ادامه مییابد و خلیفههای الهی از دامن او رشد یافته و زمینهساز سعادت انسانی میگردند.
3 ـ 2. حضور چهار زن برتر جهان هنگام تولّد
هنگامی که زمان فارغ شدن و وضع حمل زنی میرسد، معمولاً زنها برای کمک به او میشتابند؛ ولی هنگامی که حضرت خدیجه(س) به زنان قریش و بنیهاشم پیغام کمک فرستاد، آنها با کینهای که از ازدواج ایشان با پیامبر(ص) به دل داشتند، از کمک به او سر باز زدند و به یاری او نیامدند. در این هنگام، خدایی که تمام مقدّمات و برنامهریزی خود را برای تولّد این بانو، آماده و مهیّا ساخته بود، رسولان خود را برای یاری فرستاد:
«دَخَلَ عَلَیْهَا أَرْبَعُ نِسْوَۀٍ طِوَالٍ کَأَنَّهُنَّ مِنْ نِسَاءِ بَنِیهاشِمٍ فَفَزِعَتْ مِنْهُنَّ فَقَالَتْ لَهَا إِحْدَاهُنَّ لَا تَحْزَنِی یَا خَدِیجَۀُ فَإِنَّا رُسُلُ رَبِّکِ إِلَیْکِ وَ نَحْنُ أَخَوَاتُکِ أَنَا سَارَۀُ وَ هَذِهِ آسِیَۀُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ وَ هِیَ رَفِیقَتُکِ فِی الْجَنَّۀِ وَ هَذِهِ مَرْیَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ هَذِهِ صَفْرَاءُ [صَفُورَاءُ] بِنْتُ شُعَیْبٍ؛54
چهار زن بلند قامت و نورانی بر او وارد شدند که بیشتر، زنان بنیهاشم بودند. حضرت خدیجه چون آنها را دید، ترسید. یکی از آنان گفت: ای خدیجه! ناراحت مباش؛ چرا که ما را پروردگارت به سوی تو فرستاده است. ما خواهران تو هستیم؛ من ساره هستم و ایشان آسیه، دختر مزاحم، رفیق تو در بهشت، این مریم، دختر عمران و ایشان صفورا، دختر شعیب است.
چهار زن برتر جهان، همراه حضرت خدیجه(س) از برای چنین امر مهمّی مأمور شده و کمر به خدمت چنین وجودی بسته بودند.
4 ـ 2. نورانیشدن خانههای مکّه و سرتاسر غرب و شرق زمین
«فَلَمَّا سَقَطَتْ إِلَی الْأَرْضِ أَشْرَقَ مِنْهَا النُّورُ حَتَّی دَخَلَ بُیُوتَاتِ مَکَّۀَ وَ لَمْ یَبْقَ فِی شَرْقِ الْأَرْضِ وَ لَا غَرْبِهَا مَوْضِعٌ إِلَّا أَشْرَقَ فِیهِ ذَلِکَ النُّورُ؛55
پس هنگامی که حضرت فاطمه(س) پا به عرصه زمین نهاد، نوری عظیم از ایشان بلند شد تا اینکه این نور به تمام خانههای مکّه داخل شد و در شرق و غرب زمین، جایی از این نور خالی نماند. این همان «مثلُ نورِهِ کَمِشکا\»56 و «نور الله»57 است.»
شکوفهها، شگفتزده از طراوات نوزادی شدند که عطر خدا را به همراه داشت و ستارگان، خیره در سیمای طفلی شدند که نور آفریدگار در آن باز تابیده بود و حضرت خدیجه(س) شادمان از ولادت دختری که بوی عصمت میداد و طعم بهشت داشت.
5 ـ 2. خوراندن آب کوثر به حضرت فاطمه(س)، شستوشو با آن و لباسهای بهشتی
پس از آنکه حضرت متولّد شد، زنی که در مقابل حضرت خدیجه(س) بود، آن نوزاد را گرفت، اندکی از آب کوثر که قبلاً توسط حورالعین آماده گشته بود، به او خورانید و در آب کوثر شستوشو داد و با دو پارچه سفید رنگ که از شیر، سفیدتر و از مشک و عنبر خوشبوتر بودند، یکی را بر بدن نوزاد و دیگری را بر سر او بست.58
این نوزاد همان کوثر، حقیقت خیر فراوان است که خداوند وعدهاش را به پیامبر(ص) داده بود که: «ما به تو کوثر عطا میکنیم.»
6 ـ 2. شهادت بر توحید، نبوّت و امامت، اوّلین و آخرین رسالت
حضرت فاطمه(س)
نوزاد در بدو تولّد خود، لب به سخن گشود:
«فَنَطَقَتْ فَاطِمَۀُ(س) بِشَهَادَۀِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَ أَنَّ أَبِی رسولالله(ص) سَیِّد
برچسب : نویسنده : مجتبی غلامی yaalimadad بازدید : 225
مرحوم شیخ عباس قمی در کتب منتی الآمال خود درادامه حدیث جابر در روز اربعین در حدود هشت شباهت را متذکر می شود.
سلام...
برچسب : نویسنده : مجتبی غلامی yaalimadad بازدید : 315